شـآپـَرَ ڪـــــــِ سَـبــز ِ قـَــفــَســــــــے

ღشبے از درد فراقش رو به میخانـہ نمودم دیدم ازبخت سیا ـہـم در میخانـہ ببستـہღ

شـآپـَرَ ڪـــــــِ سَـبــز ِ قـَــفــَســــــــے

ღشبے از درد فراقش رو به میخانـہ نمودم دیدم ازبخت سیا ـہـم در میخانـہ ببستـہღ

✿ツ ♥ مرد یلدایی من باش ✿ツ ♥

 

بیا ماه من و یلدای من باش

شب بارانیه دی ماه من باش

بیا زیباترین مجنون این شب

یه عمری با من لیلای و با من باش

✿ツ ♥ حساب من ✿ツ ♥

 

طوفان زده بودم ، به سراب تو رسیدم

یعنی که به سرچشمه ی ناب تو رسیدم

من دفتر صدبرگ خیالات تو بودم

کم کم به غلط های کتاب تو رسیدم

چشم تو در آن فلسفه ها غوطه ورم کرد

اما به فلاطون شراب تو رسیدم

یک عمر در این آینه از شکل مسیحا

پرسیدم و دیدم به جواب تو رسیدم

تو سهم سر آسیمه ترین مست خودت باش

من هم که به یک نیمه ی خواب تو رسیدم

پاداش مرا حالت شایسته تری نیست؟

چون هیچ ثوابان به عذاب تو رسیدم

پر میوه ترین فصل پریشان شدنی تو

تابیدی و با رنگ لعاب تو رسیدم

بوسیدمت و در بغل آرام گرفتم

خندیدی و گفتی به حساب تو رسیدم

✿ツ ♥ به سلامتی ...✿ツ ♥

 

 

به سلامتی تو! یه دریا تکیلا!  

به سلامتی تو! تمام ودکاها...

به سلامتی تو! طلای ویسکی ناب! 


به سلامتی تو! گیلاس سرخ شراب!

سرگیجه های خوب به سلامتی تو! 


یه کانتینر مشروب به سلامتی تو!

به سلامتی تو! 


تویی که این جا توی وجودمی! 


تویی که حتی پشته، 


این استکان های تاری!

به سلامتی تو! مستی زیر رگبار! 


لکنت و ترانه... پا به پای گیتار!

به سلامتی تو! تلوتلو خوردن! 


تمام دنیا رو از یاد خود بردن!

عرق سگی، آبجو، به سلامتی تو! 


هق هق دور از تو، به سلامتی تو!

به سلامتی شادی که یادگیریش ضعیفه  


و از تو یاد میگیره که آدما تنها نذاره

به سلامتی تو! 



تویی که همچو من، 


عاشق و وفاداری!

تویی که این جا توی قلبمی! 

✿ツ ♥ همیشه خوبه من ....✿ツ ♥

 

 

ماهی همیشه تشنه ام 


در زلال لطف بیکران تو 


می برد مرا به هر کجا که میل اوست 


موج دیدگان مهربان تو 


زیر بال مرغکان خنده ها ت 


زیرآفتاب داغ بوسه هات 


ای زلال پاک 


جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش 


تا که پر شود تمام جان من ز جان تو 


ای همیشه خوب 


ای همیشه آشنا
 

هر طرف که می کنم نگاه
 

تا همه کرانه ه ای دور
 

عطر و خنده و ترانه می کند شنا 


در میان بازوان تو
 

ماهی همیشه تشنه ام
 

ای زلال تابناک 


یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی 


ماهی تو جان سپرده روی خاک

✿ツ ♥ تقدیم به تکیه گاهم ✿ツ ♥

 

مراببوس 


برای آخرین بار تو را خدا نگهدار 


که می روم به سوی سرنوشت 


بهار من گذشته گذشته ها گذشته 


من ام به جستجوی سرنوشت 


در میان طوفان هم پیمان با قایق ران ها 


گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها 


به نیمهء شبها دارم بایارم پیمانها 


که برفروزم آتشها در کوهستانها  


آه آه 


شب سیه سفر کنم ز تیره ابر گذر کنم 


نگه کن ای گل من سرشته غم به دامن برای من میفکن 


دختر زیبا امشب بر تو مهمانم در پیش تو میمانم 


تا لب بگذاری بر لب من 


دختر آن برق نگاه تو اشک بی گناه تو 


روشن سازد یک امشب من 


مراببوس 


مراببوس 


برای آخرین بار تو را خدا نگهدار 


که می روم به سوی سرنوشت 


بهار من گذشته گذشته ها گذشته 


من ام به جستجوی سرنوشت 


__________________
گل پونه گل پونه ، دلم از زندگی خونه 


توی این دنیای وارونه ، برام هر گوشه زندونه 


برای هستی و ساقی ، نمونده حرمتی باقی 


تو هر کوچه برای عشق ، مهیا مونده شلاقی  


افسوس ، افسوس ، افسوس


آتش عشقش... 

از چشمهایش خواندم 

اشکم سرازیر شد 

از لب هایش گفتم 

آتش بر جانم نشست 

از خودش گفتم و .... 

.

.

.

خاکسترم را باد برد 

ای کاش بداند و دامن از من نتکاند

✿ツ ♥ برای تویی که دور از من و خود منی ...✿ツ ♥

 

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

   چند روزیست که هر دم به تو می اندیشــــم

 به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور

   به همان سبز صمیمی به همان باغ بلـــــور

 به همان سایه همان وهم همان تصویری

   که سراغش ز غزلــــهای خودم می گیری

 به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم

   یعنی ان شیوه ی فهماندن منظور به هـــــــم

 به تبسم به تکلم به دل آرایی تو

   به خموشی به تماشا به شکیبایـی تــــــــــــــو

 به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

   به سخن های تو با لحجه شیریــــــــن سکوت

 شبحی چند شب است آفت جانم شده است

   اول نـــــــام کسی ورد زبانـــــــــم شده است

 در من انگار کسی در پی انکار من است

   یک نفر مثل خودم عاشق دیــــــدار من است

 یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش

   می شود یک شبـــه پی برد به دلــــــدادگیش

 آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده

   بر ســـــــر روح من افتـــــاده و آوار شده

 در من انگار کسی در پی انکار من است

   یک نفر مثل خودم تشنه ی دیــــدار من است

 یک نفر سبزه چنان سبز که از سرسبزیش

   می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویــش

 رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است

   اول نام کســـــــــــــــــی ورد زبانم شده است

 ای بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست

   راستی این شبحه هر شبه تصویر تو نیست ؟

 اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست

   پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیـــــــسـت؟

 حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش

   عاشقی جرم قشنگی ست به انکــــــــار مکوش

 آری آن سایه که هر شب آفت جانم شده بود

   آن الفبـــــــــــــــــا که همه ورد زبانم شده بــود

 اینک از پشت دل آینه پیدا شده است

   و تماشا گه این خیـــــــــــــــل تماشا شده است

 آن الفبای دبستانی دلخواه تویی

   مشق من آن شبـــــــــــــــح شاد شبانگـــاه تویی

✿ツ ♥ تکیه گاهی میخواهم کوچکتر از خدا بزرگتر از مرد ✿ツ ♥

 

 

آه ای مرد که لبهای مرا


از شرار بوسه ها سوزانده ای

هیچ در عمق دو چشم خامشم

راز این دیوانگی را خوانده ای؟

هیچ میدانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟

هیچ میدانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم؟

گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری اما بوسه از لبهای تو

بر لبان مرده ام جان میدهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان تو را جویم به کام

خلوتی میخواهم و آغوش تو

خلوتی میخواهم ولبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده هستی دهم

بستری میخواهم از گلهای سرخ

تا در آن یک شب تو را مستی دهم

آه ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه کوتاهی از آن خوانده ای

(فروغ فرخزاد)

✿ツ ♥ دزد سیب معشوق من است ✿ツ ♥

 

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدی

باغبان از پی تو تند دوید

و نمی دانستی

باغبان باغچه ی همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود

پاسخ عشق تو را

خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به اندام من و

سیب  دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت برو

چون نمی خواست که بر خاطره بسپارد

گریه ی تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

حیرت و بغض نگاه تو تکرار کنان

می دهد آزارم

 و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چه می شد اگر خانه ی کوچک ما سیب نداشت...

✿ツ ♥ گله میکنم من از تو....✿ツ ♥


من چه کنم تنها نمانم!

کنارت باشم و بی تو بخوانم

کنارت زندگی بی تو ،تمام است

نگاهت بر من، این زن حرام است

قد و بالا، نگاه ناز آقا

برای من بود دلبر زیبا

تمامش می کنم این زندگی را

حرامم کرده ای افسون گری را

دل دلبر کجا جا داده دادار؟

دلش از سنگ شد دیوانه بیمار

خداوندا پناهم ده بی پناهم

دلم را برده و من بی گناهم.

✿ツ ♥ بار من رنج ✿ツ ♥

 

جاده ها پر از سفرند
سفرها پر از خطرند
و در این خطرها
من و تو بودیم که دل به جاده سپردیم
دل به سفر سپردیم
ما بی پروایی کردیم که به خطر زدیم
به عمق جاده رفتیم بی آنکه هیچ بدانیم بی آنکه هیچ بگوییم
ما بی محابا بودیم، بی مبالات، همچون رگبارهای باران بهار
عقلی نبود
اندیشه ایی نبود
ذهن هایمان را به گوشه ی آسفالت جاده انداختیم تا سنگینی مان نکند
خطرها ما را پذیرفتند
به ما خو کردند
در ایستگاه اول بود
آری ایستگاه اول بود که بر زمین افتادم
گفتی در کوله ات چیست؟
گفتم رنج
کوله ام را بر دوش کشیدی و کوله ات را به من دادی
سنگین بود
سنگین تر از مسیح بر شانه های کریستوفر
سنگین تر از صلیبی که مصلوب بر شانه می کشید
در ایستگاه دوم بود که کوله ات را گشودم
بار من
عشق بود.

✿ツ ♥ حسرت آن شب ✿ツ ♥

 

شب دو دلداده در آن کوچه ی تنگ

مانده در ظلمت دهلیز خموش

اختران دوخته بر منظره ی چشم

ماه بر بام سراپا شده گوش !

در میان بود به هنگام وداع

گفتگویی به سکوتی و به نگاه

دیده ی عاشق و لعل لب یار

دل معشوقه و غوغای گناه

عقل رو کرد به تاریکی ها

عشق همچون گل مهتاب شکفت،

عاشق تشنه لب بوسه طلب

همچنان شرح تمنا می گفت

سینه بر سینه ی معشوق فشرد

 

 

بوسه ای زان لب شیرین بربود

دختر از شرم سر انداخت به زیر

ناز میکرد ، ولی راضی بود !

اولین بوسه ی جان پرور عشق

لذت انگیز تر از شهد و شراب

لا جرم تشنه ی صحرای فراق

به یکی بوسه نگردد سیراب

نوبت بوسه دوم که رسید ،

دختر ک دست تمنا برداشت

عاشق تشنه که این ناز بدید

   بوسه را بر لب معشوق گذاشت!

✿ツ ♥ مولود شعر من ✿ツ ♥

 

یکشب  


در گهواره ی دفترم 


شعر من آبستن تو شد 


یک صبح 


از لابه لای ترانه ی صبحگاهی آمدی 


اکنون بیا که تماشا کنم تورا  


وقتی که پرواز میکنی بر فراز کشتزار شعر های ارغوانی ام 


چه خیال انگیزی ای شیطانک سپید جامه  


چه شیدا میکنی ام  


خانه ایی می سازم ات کنار رودخانه ی گرمی که از قله ی قلبم سرچشمه دارد 


و سقف خانه ات را با قصیده هایم خواهم پوشاند 


من برایت آواز خواهم خواند 


آواز چوپانان عاشق را 


من برایت بوی علفزار خواهم آورد 


پاهایت را خواهم بوسید 


من اینجایم  


زیر درخت کهن سال نشسته ام 


به روی بام خانه ات بایست و برایم پرواز کن تا من انحنای بالهایت را بسرایم

✿ツ ♥ تو خدایی....✿ツ ♥

 

چگونه می شود از خدا گرفت چیزی را که نمی دهد؟!!

 

 می گویند قسمت نیست، حکمت است.

 

 من قسمت و حکمت نمی فهمم...

 

 تو خدایی... طاقت را می فهمی... مگر نه؟...

✿ツ ♥ تقدیم به.... ✿ツ ♥

 

 

پشت احساس عمیق دل من شهری از جنس دل است 

 

 که اگر پا بگذاری آنجا روی هر خشت و گلش نام خودت را بینی

 

 

 

 و اگر منت خود را به سرم بگذاری قدمت روی نگاهم بنشینی 

 

 آنجا دختری را تو ببینی که لباسش پر گلهای اقاقیست ، بنفشه ست ، یاس است

 

 

 

 و به سویت آید با نگاهی که پر از احساس است 

 

 گوش کن زیر لبش زمزمه ای میخواند

 

 

 

 که اگر تا مهتاب تو کنارم باشی

 

 

 

 آسمان دل من تا به ابد آبی است

 

 

 

 آه این قلب پراز خواهش من از جدایی نگاه تو دگر عاصی است 

 

  تو بمان تا به سحر نه سحر تا به ابد

✿ツ ♥ شب نشین توام ✿ツ ♥

 

صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد

 

سکوت را نوازش می دهند

 

و جای خالی آدم های شب نشین را

 

با نگاهی معصومانه پر می کنند