شلاق مزن اینگونه سخت بر تار و پودم
که هر ذره ام
نطفه خفته آتشی ست بی سامان
محتاج بوسه ایی
در ناز انگشتان نوازشی،
تا شعله برکشد
وتمام هستی ات را
خاکستری سازد، رنگ شب
شلاق مزن اینگونه سخت بر تار و پودم
بگذار باغ ، دمی بی دغدغه
در سیمینگی نگاه مهتاب بیاساید
قبل از آنکه طوفان
ریشه از خاک برکند
ولانه کوچ قمری
از غرش رعد هزار تیکه شود
پرچین های زخمی
در تبسم دوباره خورشید جان گیرد
و شعر آخر باد
در لابلای گیسوان بید بگذرد
شلاق مزن اینگونه سخت بر تار و پودم
که آه من اگر گیرد
جهانت را عذابی خواهد گرفت
بی پایان.
v v v