همیشه سبز می خشکد
همیشه ساده می بازد
همیشه لشکر اندوه
به قلب ساده می تازد
من آن سبزم که رستن را
تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستی خود را
به باد سادگی دادم
به پاس سادگی در عشق
درون خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق
قفس با حجم کوچک بود
درونم ملتهب از عشق
برونم چهره ای دم سرد
ولی از عشق باختن را
غرور من مرمت کرد
به غیر از "دوستت دارم"
به لب حرفی نشد جاری
ولی غافل که تو خنجر
درون آستین داری
طلوع اولین دیدار
غروب شام آخر بود
سرانجام تو و عشقت
حدیث پشت و خنجر بود
اگر خشک است ولی سبز است
نگو ساده ست یه تصویر است
درون آب افتاده ست
اگر اندوه لشکر داشت
دل عاشق دو سنگر داشت
یکی شفاف چون باران
یکی در خاطر یاران ...
وبلاگ قشنگی داری به باران بهاری منم سر بزن.
سلام آزفنداک جوونم
مثل همیشه عالی و بیست..