امروز دیگر تمام شدی
روزهاست که تمام شدی و رفتی
اما امروز
امروز من امدم که بروم
تو رفتی به خواست خدا
من میروم به خواست خودم
اما از کجا میروم به کجا
من از خیال و فکر کردن به تو میروم
میروم به خودم برسم
از خودم بگویم
برای خودم بنویسم
خدا خواست از تو تنها سوگی بماند و خاطراته شیرینی
ولی من میخواهم دیگر تنها خودم بمانم این روزگار تنهایی
پای از شعر و شعور من بیرون بکش
دیگر خودم شاعر لحظه های احساسه خویشم
تا روز موعود به نظاره ام بنشین و شاید سر خوش باش
من نیز تنها با تنهایی و شعر و بی اعتمادیم به عالم و ادم سر خوش و خجسته ام
رفت
*
سوی آن باغ
که بهار
*
بی خزان ترین ترانه خوانش بود
*
او عاشق سبزه و بوی خوش ریحان بود
*
رفت
*
و در لرزش سایه های سیاه
*
خواب همه را مشکی کرد
*
مداد رنگی هایم را از دستم گرفت
*
ولی من
*
با ناخن هایم
*
ماه، ستاره و ابر را نقاشی می کنم
*
در مردابی ترین نگاهت
*
نفسهایم به شماره می افتد
*
و در انتها .... تنها..... سنگ ..... کاغذ...... قیچی ..... و کمی دورتر ...... سکوت است ..... وانکار
تو نیستی
اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
یک نفـر مرا
مثـــل سیگـــــار
روی لبـــش گذاشت
و تا انتهــــا
کشـــیــــد ...
از دورها می آیی
و فقط یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جابجا میشود
اینکه بدون تو در هیچ جا نیستم...
این روزها دمای دلم چند درجه زیر صفر است
وقتی گرمای وجود تو نیست
دیگر حالم عوض نمیشود
حتی وقتی اسم تو در میان باشد
—–-▒███████████▒
—▒████▒▒▒▒▒▒▒███▒
-▒████▒▒▒▒▒▒▒▒▒███▒……………….▒▒▒▒▒▒
-▒███▒▒▒▒▒███▒▒▒███▒…………..▒██████▒
-▒███▒▒▒▒██████▒▒███▒……….▒██▒▒▒▒██▒
—▒███▒▒▒███████▒▒██▒…….▒███▒▒█▒▒██▒
—–▒███▒▒████████▒██▒…▒███▒▒███▒▒██▒
——–▒██▒▒██████████▒▒███▒▒████▒▒██▒
———▒██▒▒██████████████▒████▒▒██▒
———-▒██▒▒█████████████████▒▒██▒
————▒██▒▒██████████████▒▒██▒
————–▒██▒▒████████████▒▒██▒
—————-▒██▒▒██████████▒▒██▒
—————–▒██▒▒████████▒▒██▒
——————-▒██▒▒██████▒▒██▒
———————▒██▒▒████▒▒██▒
———————-▒██▒▒███▒▒█▒
————————▒██▒▒█▒▒█▒
————————-▒██▒▒▒█▒
—————————▒██▒█▒
—————————♥♥♥♥♥♥
—————————-♥♥♥♥♥
——————————♥♥♥
—————————-—♥♥
فقط .... همین
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
در غنچه بهم پیچیده ذهنت
بدنبال شکوفایی دلت
روزها اشک چشمانم را
برای دیدن گل سلام تو
به زیر پایت ریختم
میگویند شکفته ای
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
میگویند سرخ فام شکفته ای
همانند قطره های خون چشمانم
که به جای اشک
بوسه بر پایت زدند
افسوس که دیگر چشمانم نمی بیند
گاهی بخشیدن سخت می شود
بخشیدن تمام زندگیت به تمام زندگیت
من ادامه ام را
تمام زندگی ام را
بخشیدم به تو
تو را نیز بخشیدم
بخشیدم به آنکه نمیدانم کیست
تو کجایی؟
وقتی
بارونی چشمام تو
کجایی؟
تک و تنها
مونده دستام تو
کجایی؟
وقتی
پـرپـر می زنه این دل زارم
ساکت و
خاموش لبهام تو
کجایی؟
وقتی بی تو
نازنین بی همنشین و
گوشه گیری
تک وتنهام تو کجایی؟
وقتی بغض
تو گلوم و گونه هام خیس
یه
نوازشگرو می خوام تو
کجایی؟
چشمای تو
یه فانوس همیشه روشن
وقتی سوت و
کوره شبهام تو کجایی؟
وقتی من با
هر نفس لحظه به لحظه
تو رو
عاشقونه می خوام تو
کجایی؟
بی تو طوفان
زده دشت جنونم
صید افتاده بخونم
تو چسان می گذری
غافل از اندوه درونم ؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر
سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم،
تا خم کوچه
بدنبال تو لغزید نگاهم،
تو ندیدی!
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
.
چون در خانه ببستم ،
دگر از پای نشستم ،
گوئیا زلزله آمد
،
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی
تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ،
به تو هرگز
نستیزم
من و یک لحظه جدائی ؟
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده
نمانم .....