شـآپـَرَ ڪـــــــِ سَـبــز ِ قـَــفــَســــــــے

ღشبے از درد فراقش رو به میخانـہ نمودم دیدم ازبخت سیا ـہـم در میخانـہ ببستـہღ

شـآپـَرَ ڪـــــــِ سَـبــز ِ قـَــفــَســــــــے

ღشبے از درد فراقش رو به میخانـہ نمودم دیدم ازبخت سیا ـہـم در میخانـہ ببستـہღ

•¤♥¤• کافیست •¤♥¤•

 

پیراهنم


مرا بغل می کند  

محتاج نگاه آینه ام  

پریشان تر از موهایم ، شانه است  

که نمیداند به کدامین سمت صاف کند ... دلم را . 

لب سایه را بر می گردانم  

پا بگذار و در کنارم آفتاب باش 

بنشین   

  لب  بیکارم را می فرستم  

بخرد بوسه ی سرخ 

تا دلم سیب گناه چید  

راندمش   از خود 

کافیست 

کافیست    

بهشت دستانت برایم

نظرات 1 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 04:23 ب.ظ

سلام چقدر خوبه که دوباره شروع کردی به نوشتن اینجوری وقتی صبح میام سرکار با متن نوشته هات احساس شهر بی احساس رو فراموش میکنم

امیدوارم هر زورتون خجسته باشه خوشحالم که با نوشته هام یار لحظات کسی باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد