شـآپـَرَ ڪـــــــِ سَـبــز ِ قـَــفــَســــــــے

ღشبے از درد فراقش رو به میخانـہ نمودم دیدم ازبخت سیا ـہـم در میخانـہ ببستـہღ

شـآپـَرَ ڪـــــــِ سَـبــز ِ قـَــفــَســــــــے

ღشبے از درد فراقش رو به میخانـہ نمودم دیدم ازبخت سیا ـہـم در میخانـہ ببستـہღ

✿ツ ♥ من فدای تو ✿ツ ♥

همه می پرسند

 

چیست در زمزمه ی مبهم آب؟

 

چیست در همهمه ی دلکش برگ؟

 

چیست در بازی آن ابر سپید،

 

روی این آبی آرام بلند،

 

که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال ؟

 

چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟

 

چیست در کوشش بی حاصل موج ؟

 

چیست در خنده ی جام ؟

 

که تو چندین ساعت،

 

مات و مبهوت به آن می نگری؟

 

***

 

نه به ابر،...

 

نه به آب،

 

نه به برگ،

 

نه به این آبی آرام بلند،

 

نه به این خلوت خاموش کبوترها،

 

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،

 

.من به این جمله نمی اندیشم

 

***

 

من، مناجات درختان را هنگام سحر،

 

رقص عطر گل یخ را با باد،

 

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،

 

صحبت چلچله ها را با صبح،

 

نبض پاینده ی هستی را در گندم زار،

 

گردش رنگ وطراوت را در گونه ی گل

 

همه را می شنوم

 

. می بینم

 

. من به این جمله نمی اندیشم

 

***

 

به تو می اندیشم

 

ای سراپا همه خوبی،

 

.تک و تنها به تو می اندیشم

 

همه وقت

 

همه جا

 

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم.

 

تو بدان این را، تنها تو بدان

 

تو بیا

 

· تو بمان با من،

 

. تنها تو بمان

 

***

 

.جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب

 

.من فدای تو،به جای همه گل ها تو بخند

 

***

 

تو بخواه،

 

پاسخ چلچله ها را،تو بگو،

 

قصه ی ابر هوا را،تو بخوان،

 

توبمان با من، تنها تو بمان.

***

 

در دل ساغر هستی تو بجوش

 

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست 

 

آخرین جرعه ی این جام تهی را توبنوش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد